پیشرفتهای آنیسا
آنیسا جونم، یک هفته پیش همراهه بابایی اومدیم شمال چون اینجا همه سخت دلتنگ شما بودند و مامان هم باید میرفت دانشگاه! از اونجایی که همه از دیدنت خوشحال بودن دوست داشتن بغلت کنند اما شما بغل هرکی میرفتی غریبی میکردی بغض میکردی و لبت رو بر میگردوندی طوری قیافه مظلومانه به خودت میگیری که مامان دلش ضعف میره ولی وقتی که چهره افراد برات آشنا میشه دیگه خبری از بغض و گریه نیست و تبدیل به یه دختره خوشرو و خنده رو میشی از پیشرفتهای این روزها میشه گفت چند وقتی بود که دستات رو مشت میکردی و میذاشتی تو دهنت بعدش شصتت رو پیدا کردی و میمکیدی و حالا هم لب پایینت رو میمکی و کلی سر وصدا از خودت در میاری وملچ وملوچ میکنی وقتی هم اسباب بازیه...
دختر ناز من
مخالفتهای انیسا
دختر گلم چند وقتیه که با هر جیزی جز می می مامان مخالفی اصلا شیشه نمیگیری چه توش شیر باشه یا نبات داغ یا هر چیز دیگه هرچیم من اصرار میکنم شما حاضر نمیشی چیزی که میره تو دهنت رو قورت بدی همش رو توف میکنی بیرون وانقدر گریه میکنی که مامانی مجبور میشه کوتاه بیاد این بازی رو سر مولتی ویتامین خوردن هم در میاری حتی وقتی با قطره چکون بهت میدم هر روشی رو امتحان کردم جواب نداد نمیدونم چرا یهو از همچی بدت اومده راستی گلم چند روز پیش نینی وبلاگ یه مسابقه به مناسبت تولد حضرت معصومه و روز دختر برگزار کرده بود ما هم شما رو شرکت دادیم شما برنده شدی ماهم کلی ذوق کردیم بهت تبریک میگم دختر نازم ...
نویسنده :
مامان
14:42
آنیسا در پارک کوهسار
این روزهای ما
از یک ماه و سه هفتگی شروع کردی به خندیدن، در آوردن صداهای موزون و جیغ زدن. توجهت به محیط بیشتر شده بود. دو ماه یک هفته شدی عزیزم. رفته بودیم پاساژ، نقل پاساژ شده بودی وقتی برگشتیم خواب بودی گذاشتیمت توی تابت فردا صبح شده، مامان می خواد ببره تورو حموم. چند روزی که فهمیدی دست داری!!! و همش میزاریشون تو دهنت. خیلی دستات رو دوست داری ولی نه بیشتر از شیر!!! شیر یه چیز دیگست برات، باهاش میری هپروت. تازه از حموم در اومدی و مامان لباس تنت کرده اینجا هم در حال دلبری از مامان هستی با اون موهای فشنت اینجا هم مامان حس عکاسیش گل کرده و ازت...