آنیساآنیسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه سن داره

برای آنیسای عزیزمان

پیشرفتهای آنیسا

آنیسا جونم، یک هفته پیش همراهه بابایی اومدیم شمال چون اینجا همه سخت دلتنگ شما بودند و مامان هم باید میرفت دانشگاه! از اونجایی که همه  از دیدنت خوشحال بودن دوست داشتن بغلت کنند اما شما بغل هرکی میرفتی غریبی میکردی بغض میکردی و لبت رو بر میگردوندی طوری قیافه مظلومانه به خودت میگیری که مامان دلش ضعف میره ولی وقتی که چهره افراد برات آشنا میشه دیگه خبری از بغض و گریه نیست و تبدیل به یه دختره خوشرو و خنده رو میشی   از پیشرفتهای این روزها میشه گفت چند وقتی بود که دستات رو مشت میکردی و میذاشتی تو دهنت  بعدش شصتت رو پیدا کردی و میمکیدی و حالا هم لب پایینت رو میمکی و کلی سر وصدا از خودت در میاری وملچ وملوچ میکنی وقتی هم اسباب بازیه...
30 مهر 1390

مخالفتهای انیسا

دختر گلم چند وقتیه که با هر جیزی جز می می مامان مخالفی اصلا شیشه نمیگیری چه توش شیر باشه یا نبات داغ یا هر چیز دیگه هرچیم من اصرار میکنم شما حاضر نمیشی چیزی که میره تو دهنت رو قورت بدی همش رو توف میکنی بیرون وانقدر گریه میکنی که مامانی مجبور میشه کوتاه بیاد این بازی رو سر مولتی ویتامین خوردن هم در میاری حتی وقتی با قطره چکون بهت میدم هر روشی رو امتحان کردم جواب نداد نمیدونم چرا یهو از همچی بدت اومده   راستی گلم چند روز پیش نینی وبلاگ یه مسابقه به مناسبت تولد حضرت معصومه و روز دختر برگزار کرده بود ما هم شما رو شرکت دادیم شما برنده شدی ماهم کلی ذوق کردیم بهت تبریک میگم دختر نازم   ...
10 مهر 1390

این روزهای ما

از یک ماه و سه هفتگی شروع کردی به خندیدن، در آوردن صداهای موزون و جیغ زدن. توجهت به محیط بیشتر شده بود.     دو ماه یک هفته شدی عزیزم. رفته بودیم پاساژ، نقل پاساژ شده بودی وقتی برگشتیم خواب بودی گذاشتیمت توی تابت     فردا صبح شده، مامان می خواد ببره تورو حموم. چند روزی که فهمیدی دست داری!!! و همش میزاریشون تو دهنت. خیلی دستات رو دوست داری ولی نه بیشتر از شیر!!! شیر یه چیز دیگست برات، باهاش میری هپروت.      تازه از حموم در اومدی و مامان لباس تنت کرده      اینجا هم در حال دلبری از مامان هستی با اون موهای فشنت     اینجا هم مامان حس عکاسیش گل کرده و ازت...
2 مهر 1390
1